۱۳۸۹/۰۶/۱۵

نامه وارده

کد 485 – 14/6/89
مشغله طاقت فرسادرسلول انفرادی !
روزهای اولیه هرلحظه به سالی می ماندوآرزوی شب شدن ویک روز گذشتن ، میانه ام باروشنائی رابه هم زده بود .
افکارمتفاوت ، راه حل های مختلف ، چاره اندیشی های متنوع ، همه وهمه ، وهم وخیالی بیش نبود .
نه ازآن سلول تنگ ونیمه تاریک خلاصی ممکن ونه راهکاری برای مدیریت وتسلط به زمان که هرلحظه اش غیرقابل تحمل بود . موجود
تلاش مورچه ای که ساعت ها وقت صرف میکرد تا راه گریزی یافته وسلول انفرادی مرا ترک کند نظرم رابخودجلب کرد ، به تماشایش نشستم وچشم ازآن برنداشتم .
رفت ورفت تا درآستانه خروج ازسلول قرارگرفته ومی رفت که خارج شود . به ناگاه اورا اززمین کنده ووسط سلول رهایش کردم
ساعت هاطول کشید تامجددأ درنقطه خروج قرارگیردوبازاورابرداشته ودرمیانه سلول فرودش آوردم ، روزتمام ولی مورچه توفیق رهائی ازسلول رانیافت . فرداازهمان آغازروزمورچه ای یافته وتاانتهای روز زیرنظرش گرفته وازمحل خروج ازسلول بایک پروازاورابه وسط سلول منتقل وروزازنووتلاش دوباره مورچه از نو .
بدین ترتیب صاحب شغل مشخصی درسلول شده بودم که تاحدودی فشارتحمل ناپذیرگذشت زمان درسلول انفرادی راکاسته بود .
بعضأ به خودنهیب می زدم که مورچه گناه دارد وشاکی است ، لبخندتلخ می زدم ونهیب راپاتک که ، هرفقط به شکایت من رسیدگی شد حاضربه تحمل مجازات شکایت مورچه خواهم شد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر