۱۳۹۱/۰۷/۰۴

انگارهمین دیروزبود


کد 1241 – 91/7/4
گفت : تازه ازاوین آزادشده بودم که بمناسبتی درجمعی حضورودرانتهای میزکنفرانس بزرگی نشسته وبه مذاکرات درجریان گوش میدادم ، بعدازمدتی نظرم به خانمی که درست آنطرف میزودرقرینه ام نشسته بودجلب ومتوجه شدم به من خیره وباقیافه ای غمگین اشک میریزد
نظرخودراازاومنحرف وپس ازسپری شدن دقایقی ناخودآگاه چشمانم دوباره به سمت آن خانم چرخیدوبازاورابا همان وضعیت زل زده وغمبار مشاهده کردم .
این وضعیت درطول جلسه درچندنوبت تکراروبه همان سان اشک به چشم آن خانم چسبیده بود
جلسه تما م وزن گریا ن سراسیمه به سمتم دوان وباذکرنامم مرامخاطب قراردادو هق هق کنان گفت : تمام مدتی که زندان بودیدماغمخوارشما بودیم .
من باتلاش برای حفظ احساساتم ، پرسیدم شما ؟ گفت :
من فائزه هاشمی هستم
حال برمن فرض است که دراین روزها خطاب به ایشان بگویم ، فائزه خانم ، من هم غمخوارشماهستم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر