۱۳۹۳/۱۲/۲۲

بابام رامیخوام


کد 2142– 22/12/93

 
 
ای بابای عزیز خدابیامرز
فکرنمی کردم قضیه این اندازه بیخ داشته باشه واین وحشی هاتااینقدرخبیث و رحم ومروت راقورت داده باشند .
آن وقت که دانشجوی دانشگاه تبریز بودم و نامه برایم می نوشتی ومرابه خواندن نمازشب ترغیب واسلام رادین رحمت ولطافت وآزادی معرفی می کردی ومنهم شیفته آن چه معرفی میکردی ، شده بودم تالحظه ایکه ابرام بی کله اولین مشت رابه فکم ، تقی سامورائی لگدزدبه تخم هام ، فری دست قشنگه پاره آجرزدتوی مخم ، رضا گوش بنفشه تیغ کشیدبه شکمم ، هوشنگی سوسن خانم ماشینمو خردوخمیرکرد ، تمام هیکلم شده بودکیسه بوکس حسن ورسول وجعفرو حیدرو ممدو ...... وهمه بالهجه شیرازی کاکوکاکو میکردند ، خام حرفهات بودم ولی ازداغی کتک های شیرازپخته شده وتازه فهمیدم چیزی که تومی گفتی مال اسلام حکومتی نیست .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر